رادینرادین، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 4 روز سن داره

رادین همه زندگی

شب يلدا

   پسرم اولين شب طولاني زندگيت مبارك. برايت آرزو مي كنم كه هميشه در اين شب خوشحال  باشي وخاطرات خوبي رو پشت سر بگذاري.         امشب قراره  شب يلدا   پيش هر دو تا مادربزرگ بريم. چند ساعت خونه مامان نسرين و چند ساعت خونه مامان فرخنده  ، جالبه نه! آخه دوست نداريم هيچكدوم از مامانهامون رو در اين شب تنها بزاريم. شب طولاني است وما از اين ساعات شب استفاده مي كنيم . يلدا يعني يادمان باشد که زندگي آنقدر کوتاه است که يک دقيقه بيشتر با هم بودن را بايد جشن گرفت .     ...
30 آذر 1390

خوابي شيرين براي پسرم

چند شبي بود كه احساس ضعف داشتم ، دليلش رو نمي دانستم تا اينكه يه شب نزديك هاي صبح يك خواب ديدم................. خواب ديدم كه: با مادربزرگم سوار تاكسي هستيم كه من يكدفعه يه چيزي روي صندلي پيدا كردم ، يك پلاك طلا اله بود كه نام علي(ع) نيز در زير آن حك شده بود مادربزرگم هم در آن لحظه گفت كه او هم انگشتر تك نگيني پيدا كرده كه خيلي هم زيبا بود. به پلاك وانگشتر نگاه مي كرديم كه راننده تاكسي گفت به مقصد رسيديم ، پياده شديم ومن چند بسته شمع براي سلامتي يه نوزاد روشن كردم و بعد وارد سالني شدم كه پر از نوزاد هاي تازه متولد شده بود ، هم ذوق داشتم وهم تعجب كرده بودم كه چرا اينجا هستم ، كه ناگهان از خواب پريدم. كه ديدم باباي پسرم بيدار شده و در حال آم...
23 آذر 1390

4 ماهگي و واكسن

رادين جونم سلام  عزيز دلم 4 ماهگيت مبارك . سه روز بود از وقت زدن واكسن 4 ماهگي گذشته بود ،كه رفتيم واكسنتو زديم، آخه بابايي اهواز بود ومنم دست تنها  ، مونده بودم چكار كنم چون وقتي هم بابايي بياد بايد صبح ها سر كار بره وديگه مرخصي هم نمي تونه بگيره  از بس براي دانشگاه مرخصي گرفته . شنبه صبح  بود كه  عمه رامش باهام تماس گرفت وگفت يك شنبه صبح براي واكسنت  باهامون مياد . از چند روز قبل استرس داشتم كه مبادا اذيت بشي . از صبح بهت قطره استامينوفن دادم تا اينكه عمه رامش اومد دنبالمون خونه مامان نسرين، البته بابا بزرگت وامير علي هم اومده بودن ، قبل از اين كه واكسن بزنم بردمت پيش دكترت كه ديديم آقاي دكتر قبلا...
7 آذر 1390

هدیه خدای مهربون

گاهی وقت ها که به چشم ها ی روشن معصومت نگاه می کنم  ولب هایی که بدون انتظار یک اشاره لبخند می زنند و دست هایی که از محبت به سویم دراز می شوند فقط وفقط خدا را به خاطر هدیه اش شکر می کنم. وقتی که در کنارت هستم و نوازشت می کنم و در آغوشت میگیرم، آرام سرت را بر روی شانه ام می گذاری احساس می کنم زیباترین وقشنگ ترین هدیه خدا را دارم. چون چشم بر هم زدنی روز ها آمدند ورفتند و اکنون پسر ناز من در آغوش من است. کاش می توانستم ثانیه های با تو بودن  را قفل کنم تا این لحظات بزرگ شدنت مثل برق وباد نگذرد. کاش پسر ناز من می توانستی از نگاهم ، راز درونم رابخوانی. نمی دانم چگونه احساس مادرانه ام را برایت تعریف کنم. فقط می توانم بگویم تا ب...
5 آذر 1390

اولين خواب رادين بدون كمك مامان وبابا

سلام قند عسلم رادين جونم نمي دوني چقدر امروز ذوق كردم. امروز صبح ساعت 6 نشده بيدار شدي و نخوابيدي ، منم پوشكتو عوض كردم ، شيرتو خوردي يكم بغلم گردونمت تا بخوابي كه ديدم بي فايده است. كلي انرژي براي بيدار بودن داشتي فقط مي خواستی بغلم باشي بعد از چند دور گردش در خونه با ماماني، گذاشتمت توي رختخوابت ورفتم سراغ صبحانه،  بعد از اينكه صبحانه خوردم وبابايي سر كار رفت  اومدم ببينم داري چكار مي كني آخه تا چند لحظه قبل صدات مي اومد كه داشتي بازي مي كردي . اومدم ديدم  ، به گل هاي پرده خيره شدي  و آروم آروم هستي ، از دور نگاهت مي كردم كه ديدم  يواش يواش داري چشماتو مي بندي و بعد از چند لحظه خوابت برد وتا ساعت 10 خوابيدي. رادين جون مي دوني من...
3 آذر 1390
1